محمد رضا ارجمندي
باباي اجباري، داماد خوشقدم، ول کن دستمو، کلاهگيس، به روح پدرم، مامان بريم خواستگاري، دامادي به نام صفر، کادوي دربهدر و ... اينها گوشهاي از کمديهاي سخيفي هستند که به طور مستقيم براي فروش در بقاليها و در کنار تخممرغ و پفک و چيپس ساخته ميشوند و شايد به سختي بتوان نام «فيلم» روي آنها گذاشت. گروه ثابت بازيگران اين محصولات فرهنگي (!) بازيگران طنز تلويزيوني هستند که با کمترشدن طنزهاي روتين تلويزيون، تمرکز و توجهشان را به فيلمهاي شانه تخممرغي (به گفته يکي از همين بازيگران) معطوف کردهاند. نکته مهم و زيربناي اين فيلمها هم همين بازيگران هستند. فيلمنامه؟ کارگرداني؟ فيلمبرداري؟ چهرهپردازي؟ طراحي صحنه و لباس؟ موسيقي متن؟ اين چيزها اصلا مهم نيست!
حال يکي از جديدترين محصولات شانه تخممرغي، فيلمي است به نام «ليموترش» که در آن پيشرفتي هم حاصل شده و پست بياستفادهاي مثل کارگردان هم کاملا حذف شده و بازيگر اصلي فيلم، کارگرداني آن را نيز انجام داده است! (حال اين بحث که چنين محصولي اصلا کارگرداني دارد يا نه، بماند.) براي آنهايي که هنوز در تعيين مصاديق عباراتي چون کمدي سخيف يا مبتذل شک و ترديد دارند، «ليموترش» نمونهاي است کامل که تمامي عناصر را در خود جمع کرده. از جمله اين عناصر ميتوان اشاره کرد به اين که: موضوعش درباره ازدواج پيرمردي تنها و آستين بالازدن جوانترها براي اوست، کل داستانش در دو خانه ميگذرد، ديالوگها نخنما، تکراري و بدون کوچکترين خلاقيتي است، جواد رضويان و احمد پورمخبر دارد، اسمش هيچ ربطي به داستانش ندارد، مملو از شوخيهاي سطح پايين و الفاظ رکيک است و همه زندگي اين جمع تعطيل شده تا براي پيرمرد داستان، زن پيدا کنند.
داستان درباره بهروز (با بازي ارژنگ اميرفضلي) است که پس از اخراج از درمانگاه، پرستار سالمندان ميشود و او و سياوش (با بازي جواد رضويان) که نامزد خواهر بهروز است تصميم ميگيرند براي مظفرخان (پيرمردي که بهروز پرستارياش ميکند) زن پيدا کنند. در نهايت مظفرخان، مادر بهروز را ميپسندد و در اواخر فيلم، خسروخان (با بازي احمد پورمخبر) که عموي بهروز است از ژاپن ميآيد و ميخواهد با مادر بهروز ازدواج کند ولي پليس او را به خاطر کارهاي خلافش در ژاپن دستگير ميکند و در نهايت فيلم با دو ازدواج تمام ميشود: ازدواج سياوش و خواهر بهروز و ازدواج مظفرخان و مادر بهروز.
البته در ميان ديالوگها، آن ديالوگ طلايي اين دسته از فيلمها هم فراموش نشده. در تمامي کمديهاي سخيفي که درباره ازدواجکردن سالمندان است، اين ديالوگ طلايي هميشه وجود دارد؛ آنجا که پيرمرد داستان ميگويد: «من بعد از اون خدابيامرز، ديگه تو صورت هيچ زني نگاه نکردم!»
همين نمونهها کافي است براي اين که معلوم شود يک کمدي سخيف و مبتذل داراي چه مشخصههايي است. افسوس که اين محصولات با تيراژ ميليوني عرضه ميشوند و عدهاي هم ميخرند و ميبينند. همين حالا چند کمدي سخيف در مرحله توليد و فيلمبرداري هستند و قرار است به زودي به پرده سينماها و يا شبکه نمايش خانگي بيايند؟